مانی  جونممانی جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
ماهان جونمماهان جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

پسرهایی از جنس عشق

پسر کتابخوان من

پسر کتابخوان من در حال بررسی خریدای نمایشگاه کتاب بذار ببینم مامانی برام چی خریده   اینم برای قشنگی  یک عدد مانی تازه از خواب بیدار شده   ...
18 ارديبهشت 1392

حاجی کوچولوی من

    شازده کوچولوی ما در مدینه 1 فروردین 92 یکسالگیت داره نزدیک میشه و به فکر تولدتم کلی کار دارم که برای جشن تولد اماده کنم یه کم از اولینهات بگم اولین بار که گفتی لیوان اب دستت بود و گفتی آب 3 اردیبهشت 92 بود دیروز 8 اردیبهشت گوشی تلفنو که برمیداشتی میگفتی اددووووو جیگرمی مامان رو که مدتیه میگیبابا هم تقریبا یک هفته اس میگی دیگه داری بزرگ میشیا فقط مامانی چند روزه بدغذا شدی جز شیر و ماست هیچی نمیخوری         ...
9 ارديبهشت 1392

یازده ماهگی عسلچه

دو ماهه که چیزی ننوشتم تو این دو ماه حسابی مشغول بودم با یه عالمه کار . از 9 ماهگی که بردمش بهداشت برای چکاب دیگه تا الان چکاب نبردم نمیدونم رشدش چطور بوده ولی قد و دور سرشو که خودم اندازه میگیرم خداروشکر خوب بوده وقتی پسرم ده ماهگیشو پر کرد  روزهای اخر سفند 91  رفتیم سفر عمره ای که از مدتها قبل اسممون دراومده بود و بخاطر نی نی عقب مینداختم ... نیمه اول 11 ماهگی تو مکه و مدینه گذشت پسرم تو این مدت حسابی بزرگ شدی خیلی چیزا یاد گرفتی... اولین دندونت (سمت چپ جلو پایین) درست یک هفته قبل سفر به مکه درامد.. یعنی 20 اسفند و چون خیلی کار داشتیم نتونستم برات جشن بگیرم ... 19 فروردین برات آش دندونی پختم که خیلی خوشمزه شده بود ... دند...
14 فروردين 1392

8 ماه و سه هفتگی

پسرم این روزها زنجیر وار میگی ددددددددددددده و همچنان منتظرم که اولین بار ماما یا بابا رو ازت بشنوم امروز امتحانی کفشی که تو سیسمونیت بود پات کردیم یه چند لحظه بهش خیره شدی و با دست باهاش ور رفتی بعد خواستی چهار دست و پا بری همش از پشت لگد مینداختی ههههه انگار که پات یه جایی گیر کرده .. فدااات بشم  
18 بهمن 1391

پسمل گلم در آستانه 8 ماهگي

پسر نازم اين روزا ماشالا ديگه ميخواي از در و ديوار بالا بري دستت رو به هر جايي ميگيري پاميشي ميز مبل ديوار كابينت ... پاهاي من وقتي تو آشپزخونه كار ميكنم   ديروز در 238 روز تولدت يعني 7 ماه و 18 روز خودت به تنهايي نشستي از حالت چهار دست و پا نشستي . دقيقا يك ماه پيش بود كه تونستي چهار دست و پا بري .   اين ماه عكست هم تو مجله ني ني + چاپ شده برات يادگاري نگه ميدارم تا بزرگ شدي ببيني اين روزا خارش و درد لثه هات اذيتت ميكنه ..انگاري خيلي سخت داري دندون در مياري عزيزم وقتي از سركار ميام تا منو مي بيني خيز برميداري طرفم و لبخند خوشگلتو نثارم ميكني   دوست دارم يه عالمه بوسسس   ...
19 دی 1391

هفت ماهگیت مبارک نفس مامان

عزیز مامان بالاخره بعد از مدتها تلاش و جست و خیز 20 آذر یعنی 6 روز مانده به اتمام هفت ماهگی چهار دست و پا حرکت کردی دیروز هم 27 آذر دستت رو به لبه میز گرفتی و روی زانوهات وایسادی قربون قد و بالات بشم جیگرم   دیگه داری غیر قابل کنترل میشی مادر ...میری سر وقت کشوهای آشپزخونه و همشم میای سمت من از پاهام آویزون میشی ای جونم هنوز از دندونات خبری نیست همچنان خارش لثه گاهی خیلی اذیتت میکنه   صدا های جدیدی از گلوت خارج میشه قبلا فقط میگفتی آققوو .. اینگه الان میگی  آککه ..گگگگه .. 26 آذر هفت ماهه شدی انشالا همیشه سالم باشی پسرم
28 آذر 1391

اولین حرکت به جلو

مدتی بود که پسملی چهار دست و پا میشد ولی حرکت نمیکرد امروز شش ماه و 13 روز سن داری عزیزم   دیروز برای اولین بار به سمت جلو خزید گاهی چهاردست و پا گاهی روی شکم میخزید   خلاصه من و بابایی کلی برات ذوق کردیم و تشویقت کردیم عشق منیییییی بوووووس فراوان     ...
7 آذر 1391