دو سال و چهار ماهگی
این روزها خیلی خوشحالم چون بالاخره میشه گفت به آرزوی دو ساله ام رسیدم و تو پسر کوچولوی من غذاخور شدی . آخه تا یکماه پیش فقط سوپ میخوردی و خیلی هم دوست داشتی ولی یهو از سه چهار هفته پیش اعتصاب کردی و لب به سوپ نزدی میرفتی سر گاز قابلمه های غذا رو نشون میدی میگفتی این چیه من اسم غذا رو میگفتم و میگفتی میخوام . مقدار کم میخوردی ولی الان خدارو شکر خیلی بهتر شدی و تقریبا یه وعده کامل میخوری.
خیلی خوب و کامل حرف میزنی .بعضی وقتا تیکه های از حرفای ما رو تو حرفات بکار میبری و وقتی از زبون تو میشنویم خیلی با مزه میشی. مثلا میگی مامان یه لحظه اونو بده ...دست شما درد نکنه (خیلی قشنگ میگی )
.یه چیزی که ذهنمو شغول کرده اینه که قاشق و مداد رو با دست چپ میگیری و نمیدونم این یعنی واقعا دست چپی یا هنوز زوده ...
عکسای شهریورتو تو ادامه میذارم
خیلی دوست داری یه چیزی تو دستت باشه و هر وقت تو طبیعت باشیم و چوب ببینی حتما باید برش داری به سایزشم کار نداری حتی مثل اینجا اگر دو سه متری هم باشه
این چاقوی کوچولوی پلاستیکی هم خیلی عاشقشی و همیشه اول صبح که بیدار میشی سراغشو میگیری
تو مسافرتا هم همیشه باهاته اینجا باغ پدربزرگه و داری انگور میچینی عزیزمممم