مانی  جونممانی جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
ماهان جونمماهان جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پسرهایی از جنس عشق

مانی در روز هزاره

                                                                      23 بهمن 1393 هزار روزه که پسرم مانی پا به این دنیا گذاشته..... هزار روزه که بانفسهاش نفس کشیدم .... با خنده هاش خندیدم و از گریه کردنش ناراحت شدم ... این روز مصادف شد با سالگرد نامزدی من و بابا جون ...به همین خاطر کیک  گرفتیم و یه جشن کوچولوی خانوادگی راه انداختیم .  مدام شمع ها رو روشن میکردیم و مانی سریع فوتشون میکرد و  ذوق میکرد...
26 بهمن 1393

سونوی سلامت و 32 ماهگی مانی جونم

سلام عزیزای دلم . ببخشید مامانو که دیر به دیر میاد براتون مینویسه . خیلی سرم شلوغه . بعد از یه مدتم که میام بنویسم یادم میره چیا رو میخواستم بنویسم . بالاخره سه شنبه 16 دی  ساعت 8 صبح رفتیم سونو  نرگس (خانم دکتر واسعی  ) . حدود 9 و نیم منو  صدا کردن رفتم داخل و تا رو تخت دراز بکشم همسری هم اومد داخل و روبروی مانیتور ایستاد . 20 هفته و 3 روز بودم . خانم دکتر تا کارشو شروع کرد گفت بریچ ...پسر ..مبارکه .... بعدم بقیه کارشو ادامه داد . من زیر چشمی به بابایی نگاه کردم با  لبخند و بهت و تعجب به مانیتور نگاه میکرد و انگار هنوزم باورش نمیشد نی نی پسره. ته دلم خوشحال شدم مانی جونم داداش دار میشه . ولی اگر دخ...
25 دی 1393

پایان سه ماهه اول

بالاخره وقت سونوی Nt رسید و دیروز صبح زود مانی رو درحالیکه خواب بود گذاشتم پیش مامان جونش و با جناب همسر رفتیم  سونو نرگس (دکتر واسعی) . حدود یه ساعتی تو نوبت نشستم تا صدام کردن . استرس داشتم تو این دو ماهه این استرس با من بود گاهی فکر میکردم  زبونم لال نکنه ......  تا خانم دکتر دستگاهشو گذاشت روی شکمم   تصویر یه نی نی روی مانیتور ظاهر شد نفس راحت کشیدم . چون نی نی دست و پا داشت و حرکت میداد و این یعنی نی نی خوب رشد کرده خدارو شکر.  چیزی نگفتم تا دکتر کارشو انجام بده . از روی اعدادی که اعلام میکرد برای منشیش فهمیدم..12 هفته و دو  روز .. قد 59 میلی  ..ان تی 0.95 ...ان بی رویت شد ...بعد گفت کلی...
19 آبان 1393

یه گل داریم دوسش داریم منتظر دومیشیم

مهر ماه سه سال پیش تو همین روزا  بود این وبلاگ رو با شوق و شعفی وصف ناشدنی آغاز به نوشتن کردم شوق فهمیدن  حس ناب مادر شدن و حالا امروز درست تو همون روزا  فهمیدم  لطف خدا شامل حال ما شده و  یه فرشته دیگه  تو راه داریم .  اول مهر 93 بی بی چک دو خطه شد فرداش ازمایش تیتر بتا عدد 10500 رو نشون داد . و 16 مهر 93 تاپ تاپ قلب کوچولوی کنجد مامان رو تو  7 هفته و 3 روز دیدم . خوشحالم چون دارم یکی از بهترین دورانهای زندگیم رو سپری میکنم دورانی که اگر خدا بخواد دیگه تو زندگیم تکرار نمیشه . دورانی که دفعه قبل برام مثل یه رمان قشنگ بود . اون بار تند تند خوندمش و حالا به لطف خدا میخوام دوباره بخونمش تا ...
17 مهر 1393

دو سال و چهار ماهگی

این روزها خیلی خوشحالم چون بالاخره میشه گفت به آرزوی دو ساله ام رسیدم و تو پسر کوچولوی من غذاخور شدی . آخه تا یکماه پیش فقط سوپ میخوردی و خیلی هم دوست داشتی ولی یهو از سه چهار هفته پیش اعتصاب کردی و لب به سوپ نزدی  میرفتی سر گاز قابلمه های غذا رو نشون میدی میگفتی این چیه من اسم غذا رو میگفتم و میگفتی میخوام . مقدار کم میخوردی ولی الان خدارو شکر خیلی بهتر شدی و تقریبا یه وعده کامل میخوری.   خیلی خوب و کامل حرف میزنی .بعضی وقتا تیکه های از حرفای ما رو تو حرفات بکار میبری و وقتی از زبون تو میشنویم خیلی با مزه میشی. مثلا میگی مامان یه لحظه اونو بده ...دست شما درد نکنه (خیلی قشنگ میگی ) .یه چیزی که ذهنمو شغول کرده اینه که قاشق&...
28 شهريور 1393

دو سال و دوماهگی (بای بای پوشک)

پسر گلم چند روز بعد از دو سال و دو ماهگی  یعنی صبح 1 مرداد 93 پروژه پوشک گیری رو شروع کردیم . از حدود سه چهار ماه قبل  هر موقع برای تعویض پوشک میبردم دسشویی یا آخر حموم کردنت ازت میخواستم که بشینی جیش کنی .  اینطوری کم کم  با مفهوم کار اشنا شدی و آمادگیت بالا میرفت . کتابهایی که در مورد آموزش دسشویی رفتن بود برات میخوندم که در یادگیریت خیلی موثر بود. اسم کتابها: 1 -  " جیش ، بوس ، لالا "  که سه تا داستان بود 2 - "من که تاج هر سرم لگن دارم" از انتشارات قدیانی 3 - " مامان بیا جیش دارم " از دو سالگی به بعد گاهی جیش خبر میدادی . ولی توالت نمیامدی و تو پوشک کار خودتو میکرد...
20 مرداد 1393