یازده ماهگی ماهان جونم
پسر نازم ماهانم .......بهترین کودکی هست که تا به حال دیده ام. کمتر مرا اذیت میکند ....زیاد گریه نمیکند . البته نق میزند ....اما خواب و خوراکش آنقدر خوب است که گاهی فکر میکنم دارد از آنور بوم می افتد . چشمم کف پایش ....ماه است.
از روز اول عید شروع کردی به قدمای کوچیک برداشتن .حالا تو راه میری هنوزم کامل مسلط نشدی. چند تا کلمه نا مفهوم میگی . بابا دادا دالی ...خیلی سعی میکنی اصواتی رو که من موقع بازی باهات میگم تکرار کنی
عاشق برادر و باباتی . و برادرت اگر چه که با حضور تو بعد از دوماه کنار اومده و اکثرا میبوسدت و بهت ابراز عشق میکنه . اما باز هم گاهی موقع بازیاش اگر طرفش بری و بخوای دست به وسایلش بزنی به سختی تحملت میکنه و از من میخواد دورت کنم.
یه وقت اگه بیافتی و گریه کنی مانی خیلی ناراحت و دستپاچه میشه به من میگه نازش کن بوسش کن
یک دندون داری که 27 اسفند درومد .
وحشتناک ددری هستی . مدام میخوای بری بیرون.
از همه اینها بگذریم .... همه عاشقتیم . باز هم برات مینویسم عزیزم